یک سال و نه ماه و چهارده روز (پایان شیر مامان)
عزیز دلم، دیشب برای آخرین بار از شیره وجود مامی نوشیدی.....تو مرد کوچولوی من دیشب بدون هیچ ترفندی بدون می می خوابیدی و نشون دادی که آمادگی استقلال رو داری......
امروز مامان بر خلاف میلش روی می می لاک تلخ زد...عصر تا بیدار شدی و دیدی من اومدم پریدی توی بغلم و طبق معمول همیشه می می خواستی..........وقتی خوردی گفتی ترشه و قیافت تو هم رفت!!! مامان بهت گفت که چون شما بزرگ شدی، می می تلخ شده....آخر شب هم چند بار با شک و تردید سراغش رو گرفتی و حتی یک بار امتحان کردی.....
وقتی می خواستی بخوابی یادم افتاد به چند هفته اول تولدت که تمام مدت کار من گریه بود چون تو نمی تونستی می می رو مک بزنی و من مدام باید برات می دوشیدم.....
این رو بدون که همیشه آغوش من برای پذیرفتن تو پسر عزیزم بازه و مطمئن باش من هم خیلی خیلی دلم برای لحظه های شیر خوردنت تنگ میشه....
تا ابد و تا همیشه دوستت دارم و امیدوارم بتونم در زندگیت آن چیزی که لایقت هست رو برات فراهم کنم.....
هزار بار می بوسمت